روزگار غریبیست نازنین...

تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگیم باشد و شاید آغاز دوباره زندگی .

آری من بیمارم ، بیماری که من مبتلا شدم پایانش مرگ است .

تاریخ مرگم را می دانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد .

امیدی ندارم ، تنها امیدم به خداست که دوای دردم را برایم برساند .

می خواهم در این لحظات که از مرگ خود با خبرم و

می دانم چه زمانی فرا می رسد ، وصیتی برای همگان بنویسم .

پس بخوانید وصیت من را در این دفتر عشق .

آهای آدمیان ، به چشمان خود بیاموزید که نگاه به کسی نیاندازند .

اگر نگاه انداختند ، عاشق نشوند .

اگر عاشق شدند ، وابسته نشوند .

اگر وابسته شدند ، مجنون نشوند .

اگر نیز مجنون شدند ، با عقل و منطق زندگی کنند .

آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید ،

با صداقت عشق خود را ابراز کنید .

تنها عاشق یک دل باشید و تنها به یک نفر دل ببندید و

با یکدلی و یکرنگی زندگی کنید .

آهای عاشقان با تمام وجود عاشق شوید و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید .

رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ، رسم عاشقی صداقت است .

پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید .

آهای عاشقان ، نه لا زم است مجنون باشید و نه فرهاد، تنها خودتان باشید .

همین و بس ...

آهای عاشقان ، ساده باشید .

عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را ، حتی تا پای مرگ بکشید .

آهای عاشقان ، عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوشگذرانی

و گذراندن لحظه های زندگی .

با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از دنیا بروید .

وصیت من به همه عاشقان و آدمیان همین است و همین چند جمله بود .

من سرطان دارم ، سرطان عشق ...

*************

دوست دارم جایی آرام باشم ، در آنجا بشینم و فکر کنم .

به همه چیز ، به آرزوهایم ، به اهدافم و به مرگ .

وقتی که به مرگ فکر می کنم ، مثل باقی چیزها

به وجد بیایم یا نه ، آرام می شوم ...

خلسه ی دلپذیریست ....

HELP

سلام به همه اونهایی که میان اینجا و سر میزنن راستش رو بخواین از اونوقت که قالب این بلاگ اسکای تغییر کرد ما هم دیگه حال و حوصله نوشتن نداریم.

خلاصه اگه کسی متونه قالب قدیمی ما رو جایگزین کنه بگه.

یـــا حق

زنده باد ایران زنده باد داریوش

:: داریـــــــــــــــــــــــــوش ::

از نو نوشته شده ام.

کلمات در کمین پاکی ِ پیکر ِ ویران ِ من،

زنانگی ام را مکتوب می‌کنند،می‌نویسند.

و نامم را کبود، بر لب‌های تو

رنگ‌ها گریزان و سرگردان،

به مهلکه‌ی آغوشت هجوم می‌آورند

و من

از نو

نوشته می‌شوم دگر بار...